ترسیدی؟ نترس.. آنقدرها هم ترسناک نیست اوایلش احساس تنهایی میکنی، سیاهی، غم، اندوه... برای آرامش چند لیوان آب مینوشی 1..2..3.. با چند آرامبخش. بعد کناری مینشینی گوشهای خلوت و دنج با چند قطعه عکس و یک موزیک پر از خاطره کمکم از گوشه چشمانت آب سرازیر میشود نترس نگران نباش احتمالاً به خاطر آب زیادی هست که خوردهای..
روزهای بعد دلتنگ میشوی... دلتنگ میشوی.. هق هق گریهات بلند میشود اما نترس ع...ادیست خیلی خیلی عادی
گوشیات را برای دهمین بار برمیداری تا زنگی برنی تا فقط و فقط صدایش را بشوی و لبانش را مجسم کنی موقع گفتن الو و بعد از Reject شدن گوشیات را پرت میکنی طرفی نترس عادیست خیلی خیلی عادی
روزهای بعد درد میکشی و بیخوابی؛ بیحوصله میشوی هنوز هم همان گوشه دنج و همان موزیک و همان عکسها که در همین مدت چند بار تکهتکه شدهاند و دوباره بهم وصلشان کردی. درست مثل یک پازل اما پازل زندگیت، قطعه گمشدهات.... نترس عادیست خیلی خیلی عادی
روزهای بعد افسرده میشوی. دلگیر و زودرنج اما نترس این خیلی خیلی عادیست
عادت نمیکنی به نبودنش، به ندیدنش، به نشنیدن صدایش
روزهای بعد دیگر نمیخندی؛ دلت میخواهد واقعا بفهمی او در چه حالیست.....
نگران نباش به خودت رجوع کن روزی که در چشمهایم نگاه کردی و گفتی برو؛ دلم در گرو دیگریست چه حسی داشتی؟
اصلا نترس این خیلی خیل عادیست
تازه شدیم شبیه هم؛ به جمع دلشکستگان خوش آمدی.
وقتی کسی تو را
عاشقانـــــــه
دوست دارد
شیوه ی بیــان اســم تـو
در صدای او متفاوت است
... ... ... ... ... ... ...و تــــو
می دانی
که نامت
در لبهـای او ایمن است...!
... انگار از خاطره آشنایی ام با تو
هزار سال گذشته است
که اینچنین
همه چیز وهم و گنگ وخاموش
در دورنمایی از
مه وابرهای سیاه
غوطه ورند
نمی دانم
پس برای کدام خاطره است
برای کدام نگاه
و
کدام لحن عاشقانه توست
که بغض گلوی امروز و فردایم را
چنین فشار می دهد
من را فراموش کن
من پراز زمستان های طولانیم
حسرتی جاری در شریان زندگی
من نیز تو را فردا
به خاطر خواهم آورد
امروز
برای ماندن کمی دیر است
کوچه های تنهایی ام
دلواپس بازگشت منند
وخاطره ها منتظر
که دستی بیدارشان کند
راستی
دستانم التماس را فراموش کرده اند
ودکان عا شقانه های نگاهم را تعطیل
تو هم به خانه برگرد
می بینی هوا ابریست
برگرد
و
بدون من زندگی کن
...
می رویم
و با خود می بریم عشق هایمان را، رازها و زخم های ناگفته را
به زیر خاک یا آسمان
به این امید که شاید روزی ، جایی
ناگفته ها را مجال گفتنی باشد
ياد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بيشتر زنده نيست
ياد گرفتم که عشق يعني فاصله
و فاصله يعني 2 خط موازي که هيچگاه به هم نمي رسند
ياد گرفتم در عشق هيچکس به اندازه خودت وفادار نيست
و ياد گرفتم هر چه عاشق تري
تنهاتري
سلام دوستای خوبم
اولین باره تو وبم باهاتون حرف می زنم
از همتون ممنونم از همه اونایی که میان و لطف میکنن
و مطالبمو می خونن و با نظراتشون بهم دلگرمی میدن
یه دنیا ممنون از همه اونایی هم که سر می زنن و نظر نمی دن هم ممنونم
از اونایی هم که اصلا نه سر میزنن نه نظر میدن
هم ممنونم دم اونا هم گرم
می خواستم از دوستای خوبم محمد و علی هم تشکر کنم
بخاطر شعرای بسیار زیبایی که برام می زارن
مرسی.
چرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی وقتهــــا خـــــداحافـــــظ یعنـــــــی :" نــــذار برم "
یعنـــــــی بــرم گــــردون
سفــــت بغلـــــم کـــن...
ســـــرمو بچـــــسبـــون به سینــــه ت و
بگــــــو :"خدافــــظ و زهــــر مـــار
... ... بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ
مگـــــه میـــذارم بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه!!!!"
چــــــــرا نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!
چـــــــــرا میـــــــذارن بــــری؟! .............
گاهی باید بی رحم باشی با خودت ... !
باید دست دلت را بگیری ٬ کنج خلوتی را پیدا کنی
خیره شوی در چشمان دلت و بدون هیچ مقدمه و حاشیه ای برایش بازگو کنی
...
تمام آنچه را که خوب می داند
اما نمی خواهد و یا شاید نمی تواند باور کند ...
باید بی رحمانه تمام بغض کردن هایش را
ضجه زدن هایش را نادیده بگیری و باز هم بگویی ...
آنقدر بگویی تا باور کند تمام آنچه را که نمی خواست
هیچ نگفتی و رفتی
یه بهونه باعث جدایی مون شد حتی خداحافظی هم نکردی
دلم گرفت دلت گرفت به همین سادگی همه چی تموم شد
دوست داشتن.عشق.محبت...
کاشکی ما کمی فقط کمی گذشت داشتیم.
و زمان ایستاد آنگاه که وحشیانه
قلبم را دریدی
و من
روح عریان خود را به دستان باد سپردم.
اگر کسی را دوست داری بهش بگو
چون قلبها به خاطر کلمات ناگفته
می شکنند.
مثل من که قلبم شکست...
امشب باز هم پستچی پیر محله ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را!
تو که هر روز برایم نامه می نویسی مگه نه...؟
حرف می زنی و من
در امتداد لبهای تو...
به آهنگ باران می رسم و غرق می شوم
در سیل گفتن خداحافظیت
ϰ-†нêmê§ |