امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانم بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ... آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته شده است ... رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت .... اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد برای همیشه برگرد...

نظرات شما عزیزان:
saman 
ساعت12:24---7 آبان 1390
سلام وب جالبی داری من خودم با اجازت تبادل لینک رو انجام دادم بی زحمت یه سر بهم بزن.منتظر حضور داغتون هستم...
دوست 
ساعت12:48---2 آبان 1390
Pe3are Tanha 
ساعت12:42---2 آبان 1390
دیشب هم گذشت. یک شب بد دیگر، یک روز بد دیگر. ومن...
دیروز تحملم تمام شد، منفجر شدم. آخر من هم آدمم؛ سنگ که نیستم. باور کن تحمل تمام این سختیها، این دوریها، این دلتنگیها، این بیخبریها سخت است. خیلی سخت. دیروز درد بود. درد نبود تو، درد دوری از دستان تو، درد بیخبری از اوضاع تو....
و مگر من چقدر تحمل دارم.
باور کن روزگارم خوش نیست. تلخ است. حرف میزنم میخندم راه میروم اما من هم مثل تو اوضاعم ب...د است. اینجا هم بد است دوری از تو بدترین اتفاق ممکن است و از من چه میخواهی؟ تحمل؟ نمیشود اصلا نمیشود تمام سعیم را کردهام همه چیز را امتحان کردهام اما...
نمیشود که نمیشود. درد دلتنگیات روز به روز بزرگتر میشود و بیشتر زجرم میدهد ذره ذره وجودم را میخورد.
کاری از دستم ساخته نیست جز تحمل. اما توان این کارمم نیست
قلبم تحمل درد به این بزرگی را ندارد
دیروز تازه فهمیدم چه شده. تو رفتهای و من تحملش را ندارم. تحمل دردی به این بزرگی. دیروز تازه فهمیدم....
†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:
,
11:46
|- ندا
-|